جونقان شهر دلیران شهر شعر و عشق و ایمان تکیه دارد بر جهانبین کوهی اندر خاک ایران گذر کن بر جهانبین تا جهان بینی نشان از جام جم زان بیش و کم بینی به هر درد و بلا مرحم گیاهش زداید زنگ دل آب و هوایش بهاران از خروش چشمه بلبل به خاکش سر برآرد لاله و گل سراب و چشمه و انگور و تاکستان بخواند عاشقان را اندر این بستان بکان مشتی ز خروار بهشت است در ان رازی ز روز سرنوشت است گشنگان پهنه دشتی بیکران است چو نقشی بر زمین از اسمان است به درکش ورکش از تنگش گذر کن صفای باغ رستم خود نظر کن کهن دژ قلعه سردار گردان ستاد ا سعد فاتح تهران دریغا چشمه صالح چند سالی پریشان شد ز درد خشکسالی ز مهمانداری و لطف و سخای مردمانش بود هر آشنا را نقل شیرین در دهانش